محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

میوه بهشتی

لیله الرغائب شبی هم نراز با شب قدر

الهی ما را بر این درگاه همه نیاز روزی بود که قطره ای از آن شراب بر دل ما ریزی، الهی نزدیکتر از جانی، موجود نفس های جوانمردانی و حاضر دل های ذاکرانی، ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانک گفتی آنی، الهی ای سزای کرم و نوازنده عالم نه با وصل تو اندوه است نه با یاد تو غم، الهی یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتی این بیچاره را تدبیر، خداوندا درماندم، الهی بازآمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی. شبی ارجمند در راه است که در عظمت خویش تمام کائنات را به سجده می آورد. شبی که پهلو به " قدر" می زند. در این شب بیش از هر زمان دیگر خدای را سمیع می یابیم و علیم، رحیم و بخشنده، رئوف و مهربان. در شبی چنین می توان از تمام درده...
26 ارديبهشت 1392

پسرک 5 ماهه ی من

  عزیزک من پنج ماهگیت مبارک ماههای عمرت رسید به انگشت اشاره. پنج ماه  از روزی که آخرین لگدها رو تو شکمم می زدی می گذره ... چقدر زود داره می گذره ... دلتنگ روزاییم که با لگدات بیدارم می کردی ... و بیشتر دلتنگ روزایی هستم که دارن به سرعت می گذرن ... دلم واسه همه ی این روزا تنگ می شه ... پسرم  ... شیطون شدی مامان ... خیلی خیلی شیطون ... و مثل همیشه دوست داشتنی این روزها دستات کاملا" با چشمات هماهنگ شده و خیلی خوب می تونی با عروسکات بازی کنی .... عروسکای آویز بالای تختت که بیچاره ها از دستت آرامش ندارن.. چون به محض اینکه در دسترست قرار بگیرن بیچاره ها رو می گیری و انقدر می کشیشون تا کنده شن ... مو...
12 ارديبهشت 1392

اولین روز مادر مامان محمد امین (12 اردیبهشت 92

تقدیم به مادر مهربانم....... مادر صبور و مهربونم چطور می تونم وصفی از بزرگی و محبتت را بنگارش درآرم . شاید این رازی است میان من و تو – راز صبوری و مهر تو برای من – برای یگانه دخترت که من باشم . راز فداکاری و گذشت تو – که نمی توانم هیچ کدام را بنویسم – فقط رازی است در دل من و در دل تو . آنقدر تو بزرگی که کوچکی من دیگر به چشم نمی آید مادرم . مادرم –تویی که فقط مادرم نبودی و نیستی با کودکی ام ، کودکی هم سن و سالم بودی و پا به پای من میدویدی و هم بازی کودکی هایم می شدی در نوجوانی و سرکشی هایم ، کوهی از صبرو سکوت و تحمل بودی ، چه کسی می داند در پشت چهره خسته ات  ، چه انسان بزرگی وجود دارد که لایق...
11 ارديبهشت 1392

مامانی از عیدی که گذشت میگه ( با تا خیر)

عید امسال مثه سال های گذشته خونمون ساکت نبود امسال عید به خاطر وجود تو عزیزم خونمون پر از هیاهو بود  .تمام مدت عید بر عکس سال های پیش ازمشهد واسمون مهمون اومد عمه کوچیکم دختر عمه ها دختر داییم دایی ها  عمه ها  ...هر چند شما خیلی همکاری نکردی   و در واقع من حکم مهمون رو داشتم و پذیرایی به دوش خودفامیل  افتاده بود ولی عیدی که گذشت رو دوست داشتم و تنها جای بابایی در تمام مدت خالی بود  خودت که بهتر میدونی بابا جون هیچ سالی عید نمیتونه استراحت کنه و  اوج کارش همین عیده..و من از همسرم همسر خوب و پدر خوبتر به خاطر اسایشی که برای من و پسرمون فراهم میکنه ممنونم و کاش بتونم یه ذره از زحماتش رو جبران ...
30 فروردين 1392

اولین حادثه ای که به خیر گذشت....30فروردین 92

سلام عزیز دل مامان .عزیزم امروز صبح مثه روزهای گذشته ساعت 7 بیدار شدی و اماده شیر خوردن شد...وقتی شیرتو خوردی یه کم بازی کردیم  و شما بازیگوشی بعد از نیم ساعت دیدم که انگاری خسته شدی و میخوای بخوابی اخه روز قبل خوب نخوابیده بودی واسه همینم گذاشتمت رو پاهام و تکونت دادنم تا خوابت برد چون تو خواب خیلی وول میخوری کنارت  رو تخت چند تا بالشت گذاشتم و بعد هم خودم دوباره با تو خوابیدم....ساعت نزدیک 9 بود که دیدم داره صدات میاد  پاشدم تا ببینم شیر میخوای یا نه که یکدفعه دیدمم روی تخت نیستی پایین تخت رو نیگاه کردم دیدم تو اون پایین افتادی روی بالشتک ها و داری میخندی قلبم میخواست وایسته زودی برت داشتم و نگات کردم ببینم زخمی نشده باشی که...
30 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه بهشتی می باشد