اولین حادثه ای که به خیر گذشت....30فروردین 92
سلام عزیز دل مامان .عزیزم امروز صبح مثه روزهای گذشته ساعت 7 بیدار شدی و اماده شیر خوردن شد...وقتی شیرتو خوردی یه کم بازی کردیم و شما بازیگوشی بعد از نیم ساعت دیدم که انگاری خسته شدی و میخوای بخوابی اخه روز قبل خوب نخوابیده بودی واسه همینم گذاشتمت رو پاهام و تکونت دادنم تا خوابت برد چون تو خواب خیلی وول میخوری کنارت رو تخت چند تا بالشت گذاشتم و بعد هم خودم دوباره با تو خوابیدم....ساعت نزدیک 9 بود که دیدم داره صدات میاد پاشدم تا ببینم شیر میخوای یا نه که یکدفعه دیدمم روی تخت نیستی پایین تخت رو نیگاه کردم دیدم تو اون پایین افتادی روی بالشتک ها و داری میخندی قلبم میخواست وایسته زودی برت داشتم و نگات کردم ببینم زخمی نشده باشی که خدا رو شکر جز یه خراش روی پات چیزیت نشده بود. پسرکم محمد امین نازم از اینکه سالمی خدارو هزاران بار شکر میکنم.....خدایا ازتو هم ممنونم که محافظ و مواظب پسر کوچولوی منی به راستی که
فالله خیرالحافظین....................