تا به خودت میای عمرت گذشته...بیشتر از شش ماهه که من از روزهای زیبای با تو بودن چیزی ننوشتم.. و حالا در پنجمین رو ز از سال یکهزارو سیصدو نود و سه در حال گذران دومین عید نوروز به همراه تو هستیم.برای همه لحظه هایی که با هم هستیم شکرگزار هستم و هر لحظه که می گذرد سعی میکنم از لحظه قبلی بیشتر حظ بودنت رو ببرم... حالا دیگر محمد امین کوچک من مرد بزرگی شده است که به تنهایی راه میرود و گاهی اوقات حتی دویدن را هم تمرین میکند.دامنه لغاتش گسترده شده و در استانه شانزده ماهگی کلمات جدیدی را میگوید و گاهی هم به زبانی ک متوجه اش نمیشوم حرف میزند.ولی تمام حرفهایم را میفهمد و با اشاره تمام خواسته هایش را بیان میکندو البته وابسته ت...