محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

میوه بهشتی

پسرک 5 ماهه ی من

1392/2/12 20:25
367 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیزک من پنج ماهگیت مبارک

ماههای عمرت رسید به انگشت اشاره.

پنج ماه  از روزی که آخرین لگدها رو تو شکمم می زدی می گذره ... چقدر زود داره می گذره ... دلتنگ روزاییم که با لگدات بیدارم می کردی ... و بیشتر دلتنگ روزایی هستم که دارن به سرعت می گذرن ... دلم واسه همه ی این روزا تنگ می شه ...

پسرم  ... شیطون شدی مامان ... خیلی خیلی شیطون ... و مثل همیشه دوست داشتنی

این روزها

دستات کاملا" با چشمات هماهنگ شده و خیلی خوب می تونی با عروسکات بازی کنی .... عروسکای آویز بالای تختت که بیچاره ها از دستت آرامش ندارن.. چون به محض اینکه در دسترست قرار بگیرن بیچاره ها رو می گیری و انقدر می کشیشون تا کنده شن ...

موقع شیر خوردن برنامه ی ویژه ای داریم ... با دستات چه کارا که نمی کنی ... عاشقتم

نیمه شبا که واسه شیر بیدار می شی ... اگه بابایی رو ببینی دیگه نمیخوابی اون قدر واسش با  برق چشمای نازت و خنده ی خوشگل رو لبات خودتو لوس میکنی که با  هات بازی کنه و شما 2 ساعت مشغول بازی میشی...... ای جانم ... چقدر بامزه می شی

اولین بار یکشنبه 1 اردیبهشت  بعد از اولین  پیاده روی سه نفره وقتب برگشتیم خونه غلت زدی و ازاون زمان یکسره در حال غلت زدنی  و میتونی ب اندازه ی طول  4 تا انگشت دست  سینه خیز کنی و یک کار جالب دیگه اینکه دلت میخواد تا ما زیر بغلت رو بگیریم  و تو هم تا تی تا تی کنی قربون راه رفتنت بشم من. این کاررو هم 3 روز بعد غلت زدنت یاد گرفتی شیرینم

یک کار جالب دیگه  اینه که وقتی بغل کسی هستی تا بهت میگیم بیا بغل دستات رو میاری جلو

راستی دیروز واسه اولین بار حسودی کردی ..دیروز ک خونه مادرجونت بودیم مهدیار هم اونجا بود وقتی بابایی اومد دو تایی تون رو بغل کردبعدچون میترسید ک از دستش بیفتین تور و رو داد بغل من. تو هم تا دیدی مهدیار (پسر عمه محمد امین)بغل بابایی لب چیدیو میخواستی گریه کنی  ..خیلی بامزه بودو دیدنی...

همچنان منتظرمرواریدهای کوچولوت هستیم  ولی فعلا خبری نیست  و تا جایی که بتونی همه چیز رو میخوای ببری داخل دهان مبارک برای واکاوی 

فعلا وزن گیزی خوبی نداری و از 4 ماه و 10 روزگی به توصیه پزشک غذای کمکی رو واست شروع کردم اوایل لعاب برنج میخوردی الان یه هفته ای میشه پوره سیب زمیینی  رو شروع کردم ولی نمیدونم چرا ورنت تغییری نمیکنه دکترت میگه طبیعیه وبیشتر  ب خاطردندونات هستش..

کلمه هایی که قبلاا بلد بودی :کخ اخ اقو اکو اگو او  اونگی

کلمه هایی تازه یاد گرفتی :هی اگا دد بب مم دیس بوف و جیغ زدن های مکرر در حال بازی

محمدامینم خیلی دوستت دارم مامانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله زهرا
12 اردیبهشت 92 23:12
ای جونم چ نازه !
پیش منم بیااااااا


چشم میام
مامان علیرضا
13 اردیبهشت 92 5:33
پیامم برا پست قبلیت با اسم بابای علیضاست
لطفا پاکش کم ببخشید



بله عزیزم پاکش کردم.
ممنون به خاطر تبریکات
دایی
13 اردیبهشت 92 12:19
روز به روز داره بزرگتر میشه ما شا ءالله




بله دیگه پسرم داره اقا میشه


مامانی
13 اردیبهشت 92 12:39
سلام. آخی نازی .چه کارایی میکنه. دختر منم خیلی بیقراری میکنه و فکر میکنم به خاطر دندونه ولی فعلا خبری نیست. هنوز زوده. مامان جون اگه غذای کمکی شروع کردی به ترتیب برو جلو. چرا یه دفه پوره دادی؟؟؟! تو فرنی کره بزن اگه میخای وزن بگیره. البته سلامت بچه به تپل بودنش نیست ...




دکتر محمد امین گفت واسش پوره شروع کنم .

اره عزیزم مهم سلامتی شون هستش ولی پسر من یه ماهه فقط 100 گرم اضافه کرده...


مرضيه (مامان محمد مهدي)
14 اردیبهشت 92 9:14
پسرمون ماشاالله كلي پيشرفت كرده

راستي ببخشيد تماس نگرفتم منتظر فرصتم كه يه كم كارام كم بشه بعد شروع كنم




اره عزیزم.وروجک ها هر روز یه کار جدید یاد میگیرن.

خواهش میکنم.ایشالا


مامان مرضیه
3 خرداد 92 17:06
سلام عزیزم پسر شما با پسر من همسن هست. خوشحال میشم که با هم تبادل لینک کنیم تا از تجربه های هم استفاده کنیم. ایشالله پارسای من با محمدامین شما دوستای خوبی باشن. منتظر حظور گرم شما هستم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه بهشتی می باشد