محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

میوه بهشتی

هشت ماهگی پسری

پسرک خوبم سلام این روزها که به سرعت می گذره تو  هم به سرعت رشد می کنی و تغییر می کنی و خاطره ی روز های قبلت انگار که خاطره ی سال ها ی دور باشه توی ذهن من کمرنگ می شه.....مثل برق و باد می گذره و منم که این وسط نمی دونم باید چه جوری این حجم گسترده از اطلاعات و خاطره ها رو یک جای مغزم یا دلم حفظ کنم.......احساس می کنم لحظه ها مثل آب از بین انگشت هام سرازیر می شه درست وقتی که دو تا کف دستت رو می گیری زیر شیر اب که پر بشه و رفع تشنگی کنی ....درست همون موقع کلی آب از بین این انگشت ها برای همیشه از کفت می ره ......ماجرای الان من با تو همینه......   عزیز دوست داشتنی من امروز ١٢ مرداد تو هشت ماهه شدی و من به یکباره به یاد زمانی افتادم ک...
12 مرداد 1392

تولد یه دخمل ناز

 بیستم تیرماه یه نی نی  دیگه به جمع خانواده همسرم اضافه شد  و یه همبازی خوب دیگه برای محمد امینم . کیمیا خانم کوچولو روز پنج شنبه 20 تیرماه ساعت 11 شب به دنیا اومد از اینکه پسرم همبازی های همسنی داره خیلی خوشحالم..مهدیار(یک سال و هفت ماهه) نرگس (4ماهه نیمه) کیمیا(هفت روزه)و البته ناگفنه نماند که فرشته خانم(ابجی نرگسه) و ملیکا خانم(ابجی کیمیاست) هم میتونن خواهرای خوبی برای محمد امین باشن..... نم عکس دخملمون ...
27 تير 1392

باباگوشتی عزیزم برای همیشه خداحافظ

    و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی ، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی ،   آغازی بی پایان را می سراید .  دوستای خوبم سلام امدم تا بهتون بگم روز چهارشنبه 12 تیر  پدربزرگ خوبم برای همیشه در حالیکه من حتی برای اخرین بار هم نتونستم ببینمش از پیشمون رفت از اخرین دیدار منو پدر بزرگ نازنینم 2 ماه میگذشت و من ارزو میکردم ای کاش این همه از او دور نبودم ویا میتونستم حداقل برای مراسم خاکسپاری پیشش باشم کنار پدر بزرگی که همیشه اون رو بابا گوشتی خطاب میکردم   و حالا که هفت روز از پر کشیدنش میگذره هنوز هم باور نمیکنم که دیگه نمیتونم صداشو بشنوم که ازم میخواد...
26 تير 1392

خاطره ناب 26 تیرپارسال

بی گمان یک روز دلتنگ تو خواهم شد... پسرک کوچک و دوست داشتنی ام... که این روزها یله و رها توی بغلم جا خوش می کنی...دست و پا هایت را می کشی تا خستگی از تنت بیرون رود و چشم هایت را ریز می کنی  و زیر چشمی نگاهم می کنی این تجربه ی بسیار لذت بخشی است که در بغلم لم بدهی و با لب های کوچکت صداهای بامزه ای در بیاوری و تند تند نفس بکشی....بعد پیشانی ات را به بلوزم بکشی و من بفهمم که بدت نمیاید که شیر بخوری.....بعد دهانت را باز کنی و بگویی هه هه هه محمدامین دوستت دارم جان دلم... این تجربه ی خاصی است که در بغلم شیر بخوری و به خواب بروی و من وقتی خوابیدی یواشکی ببوسمت...نگران اینکه موهایم تو را قلقلک ندهد و بیدارت نکند....و اینکه بخواهم ه...
26 تير 1392

شش و هفت ماهگی پسری

 تا به خودت میای عمرت گذشته...یک  ماه بیشتره که من از روزهای زیبای با تو بودن چیزی ننوشتم...نه که حرف برای نوشتن نباشه نه مجالی نیست...برای همه لحظه هایی که با هم هستیم شکرگزار هستم و هر لحظه که می گذره سعی میکنم از لحظه قبلی بیشتر حظ بودنت رو ببرم...یاد گرفتی که می تونی ما رو شاد کنی دیدن خندیدن تو برای  ما بهترین  کیف دنیاست که نصیبم میشه...شکر خداجونم.....گاهی باورم نمیشه وقتی میبینم که خدا منو لایق بودنت دونسته وقتی توی بغلم به آرامش میرسی و راحت میخوابی.عزیزم تودو  ماهه گذشته تو خیلی کارها یاد گرفتی ..میتونی بدون کمک بشینی  وقتی دستت رو به پشتی میگیری برای چند ثانیه  به تنهایی وایمیستی یا اینکه با ح...
12 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه بهشتی می باشد