خاطره ناب 26 تیرپارسال
بی گمان یک روز دلتنگ تو خواهم شد...
پسرک کوچک و دوست داشتنی ام...
که این روزها یله و رها توی بغلم جا خوش می کنی...دست و پا هایت را می کشی تا خستگی از تنت بیرون رود و چشم هایت را ریز می کنی و زیر چشمی نگاهم می کنی
این تجربه ی بسیار لذت بخشی است که در بغلم لم بدهی و با لب های کوچکت صداهای بامزه ای در بیاوری و تند تند نفس بکشی....بعد پیشانی ات را به بلوزم بکشی و من بفهمم که بدت نمیاید که شیر بخوری.....بعد دهانت را باز کنی و بگویی هه هه هه
محمدامین
دوستت دارم جان دلم...
این تجربه ی خاصی است که در بغلم شیر بخوری و به خواب بروی و من وقتی خوابیدی یواشکی ببوسمت...نگران اینکه موهایم تو را قلقلک ندهد و بیدارت نکند....و اینکه بخواهم همان طور در بغلم نگهت دارم...
بی گمان یک روز مستقل خواهی شد و من فرصت این اندازه در آغوش گرفتنت را دیگر نخواهم داشت....
برای خودم و برای تو اعتراف می کنم که من از احساس این تجربه ی این روزها، از این در آغوش گرفتن ها، از این نزدیک تو بودن ها
لذت می برم و لبریز از شکر و شعفم
عزیزم پارسال در همچنین روزی من برای اولین بار صدای قلب کوچکت را شنیدم و حال یک سال از ان زمان میگذرد و تو را در کنارم دارم امروز 26 تیر برای من بیانگر خاطره ای ناب است...عزیز مادر همیشه دوستت دارم