محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

میوه بهشتی

شش و هفت ماهگی پسری

1392/4/12 8:00
461 بازدید
اشتراک گذاری
  •  تا به خودت میای عمرت گذشته...یک  ماه بیشتره که من از روزهای زیبای با تو بودن چیزی ننوشتم...نه که حرف برای نوشتن نباشه نه مجالی نیست...برای همه لحظه هایی که با هم هستیم شکرگزار هستم و هر لحظه که می گذره سعی میکنم از لحظه قبلی بیشتر حظ بودنت رو ببرم...یاد گرفتی که می تونی ما رو شاد کنی دیدن خندیدن تو برای  ما بهترین  کیف دنیاست که نصیبم میشه...شکر خداجونم.....گاهی باورم نمیشه وقتی میبینم که خدا منو لایق بودنت دونسته وقتی توی بغلم به آرامش میرسی و راحت میخوابی.عزیزم تودو  ماهه گذشته تو خیلی کارها یاد گرفتی ..میتونی بدون کمک بشینی  وقتی دستت رو به پشتی میگیری برای چند ثانیه  به تنهایی وایمیستی یا اینکه با حرکت جارویی شکل خودت رو به طرف اشیا میکشی کلمه دد رو این روز ا خیلی تکرار میکنی میتونی صداها رو تقلید کنی مثلا دکی گفتن مارو موقع بازی تو هم تکرار میکنی گاهی اوقات که از بازی خسته میشی دستاتو باز میکنی و خودت رو به طرف جلو میاری تا بغلت کنیم.. هر وقت بابایی از سرکار میاد تو سریع بیدار میشی..این کارت خیلی واسمون عجیبه  با دهانت حباب درست میکنی و به هر دو جهت میغلتی  میتونی قاشق رو دستت بگیریو یه ذره غذا بخوری ولی چون خودتو خیلی کثیف میکنی و هنوز کامل نمیتونی اینکار رو بکنی خیلی قاشق رو دستت نمیدم ولی بیسکوییت و ماکارونی و نان رو اینطوری میخوری.....و جالب ترین حرکتت موقع برداشتن توپ یا هر وسیله دیگه  هستش که اونو به حالت نیشگونی یعنی از شست دست و انگشتات استفاده میکنی و برشون میداری.بزرگترین اتفاق تو ماهه گذشته این بود که روز جمعه 17 خرداد ختنه ات کردیم که خیلی اذیت شدی  ولی خوب خدار و شکر زودی خوب شدی..... البته ناگفته نماند که مامان جون و بابا جون و داداشای گلم هم خونمون بودن و به من و بابایی  خیلی کمک کردن . واسه ختنه ات مهمونی خاصی ترتیب ندادیم چون عمه جونی ها نبودن و گذاشتیم واسه مراسم عقیقه........

 

محمدامین  نازنینم امروز 7 ماهه شدی گل پسرم...

چه قدر به تو عادت کردیم......

انگار که از اول تو هم با من و بابا جواد بودی......

گاهی اوقات فکر میکنم  فکر می کنم من چطور  بیست و دو سال بدون تو بودم ؟!

بابا جواد هم همین احساس رو داره.....

امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی مهربونم

صمیمانه آرزو میکنم بهترین و سالم ترین و شاد ترین و موفق ترین مسیر رو انتخاب کنی که زندگی یعنی رفتن...به پاهای خوشگلت نگاه میکنم و برای قدمهات دعا میکنم...به چشمهات نگاه میکنم و برای نگاهت دعا میکنم به دهنت نگاه میکنم و برای حرفهات و خوراکت دعا میکنم...به دستهای مهربونت نگاه میکنم و برای کارهات دعا میکنم...که از من مادر جز دعا کاری بر نمیاد...

تصمیم دارم از این به بع دبعضی  حرفهام رو در قالب نامه هایی خصوصی برات بنویسم و شاید یه روزی بهت بدم یه روزی که فهمت به اندازه دلتنگی های من بزرگ شده باشه

یادت نره دوستت دارم تا همیشه بی منت با همه وجود پسر خوب خودم.....

تشکر نوشت. ابن مدت که ما نبودیم مرضیه جون مامان محمد مهدی و مهدیه جون  مامان فاطمه سادات بهمون سر زدن .از هردوی شما دوستای گلم ممنون ک ما رو فراموش نکردین.دوستون داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مرضيه (مامان محمدمهدي)
16 تیر 92 9:48
سلام خانم
خوشحالم كه بعد از اين غيبت طولاني به سلامت برگشتيد.
منتظر عكسهاي جديد از مرد كوچكت هستيم. ديگه حالا ميشه بهش گفت مرد



سلام مرضیه جون ...ممنون.
با یه عالمه عکس برمیگردم
مامان طه
16 تیر 92 14:29
7 ماهگی مبارک پسری

خانومی بیا بر.وزما


ممنون عزیزم
الان میام.....
مهدیه
19 تیر 92 9:34
عزیزم من هرهفته می اومدم اینجا تا شاید خبری بذاری! ایشالا بازبزرگتر شدن محمد امین جان زود به زود بنویس! بنویس
مامان علیرضا(mahtab )
19 تیر 92 13:53
7 ماهگی این گل پسر مبارک
ایشالا سایتون رو سرش مستدام باشه


دایی ها
20 تیر 92 15:17
عوض کردی وبلاگتو قشنگه
دایی های
20 تیر 92 15:29
گریه ام گرفت خودت نوشتی راستکی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه بهشتی می باشد