اندر احوالات این روزهای یه مادر ...
فکر کنم بیش از یک ماه از آخرین پستم گذشته باشد.
در این فاصله گاه گاهی می شد که آمدم ولی امکان پست گذاشتن نبود
اگر زودتر آمده بودم شاید خیلی بهتر می توانستم از حس های خوب مادرانه بنویسم. از همان حس هایی که گاهی خوب می فهممشان. حس هایی که مثل باران بر زمین دلم می بارند و یک عالمه گیاه و سبزه ناشناخته را از ته دلم می کشند بیرون و به وجد می آوردندم که اینها از کی در درونم بودند و نمی دانستم؟!! ولی الان از همه آن وجد و شوق فقط توانستم همین قدر بنویسم. شاید به این خاطر که تاریخ نوشتن حرفهای مادرانه خیلی کوتاه است. باید سریع و تا تازه تازه هستند و هنوز بیات نشده اند بنویسی شان وگرنه هر چه تلاش کنی دیگر آن بوی تازگی و نویی که باید بدهند را نمی دهند. شاید هم به این خاطر که خیلی سریع امواج احساسات مادرانه می تواند بالا و پایین ببردت. کافی است یک روز سر و صدا های مکرر بچه ات از صبح تا شب توی مغزت سوت بکشد. روزی که صبحش هنوز چشمهایت باز نشده باید پوشکش را عوض کنی و در حین تعویض هزار ادا در بیاوری و شعر بخوانی تا یک جا بند شود و کارت به خوبی و خوشی به پایان برسد. دست هایت را که می شویی با چشمهایت مراقبش باشی که سر از جای خطرناکی درنیاورد. بعد بدوی تا غذایش را گرم کنی و بدهی تا بخورد. در حین خوردن چندین بار (حداقل ٢٠ بار!) روی زمین نشسته بچرخد و پشتش را بکند و تو دوباره به سمت خودت بچرخانیش و در عین حال کاری کنی که بالاخره دهان مبارکش در زاویه رویت چشمانت قرار بگیرد و در کنار همه این تلاشها سعی کنی با شعر خوانی و شکلک در آوردن حس خوبی را با غذا خوردنش همراه کنی. و بعد خوابش بگیرد و هی بگذاری اش و هی نق های وقت خواب که خودش را هم کلافه می کند و سر انجام دست در دست تو و در آغوش تو شیر بخورد و چشمهای نازش را ببندد. می دانی که نیم ساعت یا حداکثر یک ساعت دیگر دوباره بیدار می شود و ودوباره باید همین سیکل البته با چاشنی بازی در روروئک و یا اسباب بازی هایش تکرار بشود. سعی می کنی برای چند لحظه چشمهایت را ببندیو ارام بگیری ...
فوق بشر که نیستی. آدمی و گاهی هم خسته می شوی و کم می آوری. آنوقت است که حس می کنی روی امواج سینوسی مادرانه در پایین ترین نقطه قرار گرفته ای. ......................
ولی کلا مادر شدن اتفاق عجیبی است. تا مادر نشده ای فقط شنیده ای و در کتابها خوانده ای که مادر باید اینگونه باشد و باید آنگونه نباشد. این کار فلان حس بچه را شکوفا می کندو آن کار بهمان ذوق را کور و با خودت قرار و مدار می بندی که ای به چشم از خودم مایه می گذارم برای فرزندم و همه دستورات را به کار می بندم. ولی وقتی در شرایط قرار می گیری به وضوح می توانی به خیلی از حرفهای کتابها بخندی و حس کنی چقدر فاصله دارند با شرایط یک مادر. انگار کسی برای خودش به دور از همه خستگی ها و بی خوابی ها و دلتنگی ها نشسته و هی قانون صادر کرده است. البته نکته عجیب و جالب این است که گاهی کارهای به ظاهر خسته کننده و رمق در آور عجیب لذتی در وجودت می نشاند که اصلا خودت هم باورت نمی شود. اگر چه این مربوط به آن وقتهایی است که در بالاترین نقاط امواج سینوسی قرار گرفته باشی ولی شیرینیش آنقدر هست که دست نوازشی باشد برایت وقتی داری در قعر امواج سینوسی دست و پا می زنی.