پسرکم
پسرکم
لگد که نمی زند و نگرانش می شوم، دستم را روی شکمم می گذارم و برایش آیه الکرسی می خوانم، آنوقت است که برایم چند تکان کوچک می خورد و از نگرانی درمی آوردم! چقدر خوشمزه!
عادت کرده ام به حضورش...
اما هنوز...
گاهی وقت ها...
شک می کنم!
می گویم نکند بچه ای درکار نباشد؟!
راستش هنوز باورم نمی شود که دارم مادر می شوم....
حس عجیبی است!
خیلی عجیب تر از آنچه آدم فکرش را بکند!
خیال باطل
.
نگرانش که می شوم...
تنها خداست که به دادم می رسد...
آرامم می کند...
می گویم مگر از قدرت خدا بالاتر هم هست؟!
پس پسرم را به خودش می سپارم...
خدا خیلی مهربان است...
من فرزند سالم و صالح خواستم...
به من می دهد...
می دانم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی