چهار ماهگی محمد امین خوبم
محمد امین جونم عاشقتم ... عاشقتم ... عاشقتم مامان عزیزم امروز ١٢ فروردین چهار ماهه شدی
خوشگل مامان ... نفسم........ .عمرم ..همه زندگی من...... ... چهار ماهگیت مبارک عسلم ...
باورش سخته ... چهار ماه گذشته و من و باباجواد با تمام وجود دوستت داریم ... آره مامانی ... تو ثمره ی عشق دوست داشتنی من هستی ... بخاطر همینم خیلی خیلی دوستت دارم
آقا کوچولوی من تو چهار ماهگی
اسمشو بخوبی می شناسه و اگر یه آشنا صداش کنه بهش لخند می زنه ... اگرم کسی که صداش می کنه رو نشناسه با تعجب نگاش می کنه ... همچنان داره تلاش می کنه که دمر شه ... اما فقط می تونه به پهلو بچرخه .. دستها و پاهاش رو باهم تکان میده و پایش را روری زانوی پای دیگرش میذاره میتواند مشتش را در دهانش بگذارد. میتونه جغجغه هاشو بگیره و تکونشون بده...
از مچاله کردن کاغذ لذت میبرد.خیلی خوشکل میخنده و بعضی اوقات قهقهه میزنه... خیلی از مواقع غریبی میکنه و زودی لب برمی چینه و می زنه زیر گریه ... البته خیلی زود با همه دوست می شه ... بشدت بازیگوش شده طوریکه شیر خوردنش برای سه دقیقه ی مداوم واسم یه خاطره شده ... با عروسکاش بازی می کنه میخواد که اونا رو تو دهن کوچولوش جا بده و اگر ببینه من لباس پوشیدم انقدر با خوشحالی دست و پا می زنه تا برش دارم و اگر تاخیر کنم ... خونه رو رو سرش می ذاره) دیگه اینکه کامل وزنتو رو پاهات تحمل میکنی عاشق کتاب خوندنی
صداهای جور واجور تولید می کنه و یه عالمه آب دهن که نمی دونم چیکارش کنم ... علائم دندون در آوردنو داره اما هنوز از مرواریدهای پسرک خبری نیست
خلاصه حسابی بلا شده ... یه بلای دوست داشتنی
پسرکم خیلی دوستت دارم
پ.ن. امروز واکسن داشتی چون میخواستیم سیزده بدر بیرون ببریمت مر کز بهداشت نرفتیم ایشالا بعد سیزده میبرمت قربونت برم...