محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

میوه بهشتی

روزهای بی قراری

   این روزها دلم خیلی واست تنگ شده یکی یه دونه مامان.کوچولوی مامان"  این روزهای تنگ و تاریک تو ، این روزهای بیقراری من، این روزهای چشم انتظاری من ، این روزها خیلی زود  تمام میشوند! دلم برای یک لحظه دیدارت دنیای آرزوست.                                                                    ...
20 مهر 1391

اولین حرکت

    سلام قند عسل مامان خوبی عزیزدلم؟البته با لگدایی که میزنی می دونم که خوبی.الهی قربون لگدات برم که با هر کدومشون کلی تو دلم قند اب میشه.نفس مامان هر وقت می خوام برات بنویسم کلی وول می خوری.فدای پسرم بشم که می خواد با مامانش حرف بزن ه . عزیزم اولین  حرکاتت رو  خیلی زود احساس کردم  .اول تشخیصش سخت بود.مثل ترکیدن یه حباب یا حرکت بالهای یه پروانه . احساس فوق العاده ای بود.احساس جریان داشتن یه زندگی تو دلم.احساس خیلی قشنگیه  خدای بزرگ رو بخاطر داشتن این لحظات شیرین هزاران بار شکر میکنم .              &nbs...
20 مهر 1391

گوگولی مامان

نی نی گوگولی من الهی مامان قربونت بشه از وقتی که تونستم احساست کنم  دارم لحظه شماری میکنم واسه بودنت کنارم.               واسه بوییدن و بوسیدنت .چقدر این انتظار سخت اما شیرینه.                                                                 &...
20 مهر 1391

اغاز زندگی شیرین تو

  پسر نازم روزي كه مطمئن شدم باردارم ويه كوچولوي ناز اسموني رو تو دلم دارم 5فروردین 91 بود.اون روز جواب ازمايش روبا مامان بزرگت(مامان من)  گرفتم خيلي هيجان زده شده بودم.از ازمایشگاه به بابایی زنگ زدم و گفتم دیگه داره بابا میشه.میشد خوشحالی رو از صداش حس کرد.از همونجا  با مامان بزرگ (مامان من)رفتیم تا به مادرجون(مامان بابایی)بگم که قراره نوه پسریشون بزودی به دنیا بیاد ولی وقتی رفتیم اونجا خجالت کشیدم بگم ولی 2روز بعد که با عمه ها اومدن خونمون بهشون گفتمو اونهاهم خوشحال شدن.بیشتراز همه عمه معصومه ذوق کرده بود.اون شب دایی صالح ودایی یونس هم خونه مابودند.وقتی بهشون گفتم اونها هم  شروع کردن به اسم انتخاب کردن واسه نینی مل...
20 مهر 1391

درد دلهای ماذرانه

وقتی فهمیدم مادر شده ام که به خاطر تو سرما خوردگیم را به رویم نیاوردم... نه مسکنی نه دکتری حتی نه خیال یک استامینوفن ساده!! وقتی فهمیدم مادر شده ام که به خاطر تو لوازم آرایشم را عطرم را کنار گذاشتم تا مبادا مبادا که به تو اسیبی برسد... وقتی فهمیدم مادر شده ام که به خاطر تو لباسهایم عوض شدند ... وقتی فهمیدم مادر شده ام که شبها به خاطر تو تاسحر یک خواب کامل نکردم و هر بار برای اینکه مبادا برایت اتفاقی بیافتد بلند شدم نشستم و یک دهن قربان صدقه دست و پاهای کوچکت شدم و دوباره به پهلوی دیگر و باز خستگی و باز و باز تا خود صبح تکرار این عاشقانه ها...وقتی فهمیدم مادر شدم که لگد زدی و من دلم غنج رفت و هر روز که گذشت محکمتر شد این لگد ها و من سرخوش از...
20 مهر 1391

مهمون دل مامانی 18 هفته ای

  پسر کوچولوی من الان 18هفته شده که شمامهمون دل مامانی شدی. انگار همین دیروز بود که با دیدن خط دوم بی بی چک که خیلی کمرنگ و محو خودنمایی میکرد حضورتو اعلام کردی .... پسر گلم، قبل از اینکه خدا تو رو به ما هدیه بده زندگی من و بابا جواد کامل و شاد بود. هر لحظه ای که در کنار هم بودیم، برامون یه لحظه ی ناب و زیبا و تکرار نشدنی بود . اینها رو برات می نویسم تا بدونی مثل بعضی از مامان باباها، بخاطر تنهایی یا پر کردن روزها و ساعتهای زندگی مون تو رو به این دنیا دعوت نکردیم . دعوتت کردیم برای اینکه میخواسیتم کامل تر شیم... آخه هر آدمی بعد از ازدواج نصف دیگه ی خودش رو که پیدا میکنه کامل میشه و به بلوغ رو...
20 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه بهشتی می باشد